خلاصه داستان حضرت موسی کلاس چهارم

خلاصه داستان حضرت موسی کلاس چهارم

حضرت موسی ( زندگی نامه و معجزات )

زندگینامه حضرت موسی

زندگی نامه حضرت موسی خلاصه

در این قسمت سعی کردیم به صورت کوتاه و به زبانی ساده، داستان حضرت موسی برای کودکان و نیز زندگینامه حضرت موسی برای کلاس چهارم را قرار دهیم تا بتوانند استفاده کنند.

در زمانی که حضرت موسی به دنیا آمد، فرعون همه ی فرزندان پسر را می کشت، زیرا فکر می‌کرد تهدیدی برای پادشاهی او هستند.مادر موسی برای نجات جان فرزندش، او را در سبدی قرار داد و در رود نیل رها کرد. این سبد رفته رفته، به کاخ فرعون رسید. مادر موسی که از دست دادن فرزندش ناراحت بود، از خدا خواست تا به طریقی فرزندش را به او باز گرداند. چگونه خداوند حضرت موسی را به مادرش بازگرداند؟در روزی که همسر فرعون در کنار رودخانه به تفریح می‌پرداخت، این سبد را دید و از آب گرفت و مشاهده کرد که نوزادی در داخل آن قرار دارد و چون فرزندی نداشت، از فرعون خواست تا موسی را نگه داری کنند.چون نوزاد به شیر نیاز داشت چند دایه انتخاب می‌کنند، اما موسی هیچ کدام را قبول نمی‌کرد.مادر موسی که خود را به عنوان دایه به کاخ رسانده بود، انتخاب شد و از آن پس تا مدتی موسی در آغوش مادر خود بزرگ شد.

موسی که در کاخ فرعون بزرگ شده بود، و خدا پرست بود، روزی از کوچه ای میگذشت که دید دو نفر با هم در حال دعوا هستند. سعی کرد برای دفاع از حق فرد مظلوم، آن دو را از هم جدا کند که متاسفانه با ضربه ی موسی، فرد ظالم کشته می‌شود. موسی از کار خود پشیمان می‌شود و از خدا طلب بخشش می‌کند و خداوند متعال توبه او را می‌پذیرد.این خبر به دربار فرعون می‌رسد، و موسی برای نجات جان خود، از مصر فرار میکند.در مسیر فرار، حضرت موسی به شهر مدین می‌رسد، و می‌بیند که در کنار چاهی، دو دختر برای آب دادن گوسفندانشان جلو نمی‌آیند و در گوشه ای ایستاده اند تا مردها به گوسفندانشان آب بدهند و سپس نوبت آن ها برسد.موسی که تصمیم گرفته بود از حق مظلوم دفاع کند، جلو می‌رود و گوسفندان آن دو دختر را آب می‌دهد.آن دو دختر که به خانه خود برمیگردند، ماجرا را برای پدرشان تعریف می‌کنند و پدرشان که حضرت شعیب بود، از حضرت موسی دعوت می‌کند که به خانه آن ها بیاید.حضرت شعیب که از کار حضرت موسی خوشش آمده بود، و برای قدردانی، دختر بزرگترش را به ازدواج او در می آورد و تا ده سال حضرت موسی در کنار حضرت شعیب زندگی می‌کند.

بعد از ده سال موسی تصمیم می‌گیرد با خانواده اش به شهر خود، مصر برگردد. برای اینکه در مسیر با ماموران فرعون رو به رو نشود، از بیراهه می‌رود که راه را گم میکند. در آن موقع هوا طوفانی بود و موسی در از دور آتشی را می‌بیند. او برای گرم کردن خانواده اش و همسرش که باردار بود، به سمت آتش می‌رود تا کمی از آن گرما، برای خانواده اش بیاورد.آن آتش از درختی شعله ور بود، و وقتی موسی به نزدیک آن رسید، ناگهان درخت شروع به سخن کرد که : “همانا من خدای یکتا پرودگار جهانیان هستم.”پس از گفتگو موسی و خداوند، پرودگار به او مقام پیامبری و دو معجزه‌ی عصا که تبدیل به مار میشد و دستش که وقتی به زیر بغل می‌برد و بیرون می آورد، نورانی میشد، برای دفاع از مردم مظلوم به موسی عطا کرد و از او خواست که به سراغ فرعون برود.

وقتی موسی به سراغ فرعون رفت، او حرف های حضرت موسی را مسخره کرد.حضرت موسی در این هنگام دو معجزه خود را به فرعون نشان داد و باز فرعون قبول نکرد و گفت: تو یک جادوگر هستی.فرعون که میترسید تاج و تختش را به خطر بیفتد، تصمیم گرفت که موسی و گروهش را تعقیب کند و در جایی آن ها را بکشد.موسی که متوجه شد، با گروهش از مصر فرار کردند، تا اینکه به دریا رسیدند و راه فراری نمی دیدند. در این هنگام موسی عصایش را به دریا زد و آب ها به کناری رفتند و به همراه گروهش از آب گذشتند.فرعون و افرادش که به تعقیب موسی رفته بودند، بعد از گذشت موسی و همراهانش از آب، دریا به شکل اولیه خود برگشت و فرعون به همراه مامورانش در آب غرق شدند.به این ترتیب با لطف پرودگار، فرعون کشته شد و موسی دوباره به شهر خود مصر بازگشت و به تبلیغ خدا پرستی پرداخت.

در بالا خلاصه داستان حضرت موسی کلاس چهارم بیان شد. در ادامه مطلب، بیوگرافی حضرت موسی به طور کامل و مفصل بیان شده است.

حضرت موسی در خواب فرعون!

جریان زندگینامه حضرت موسی، پس از حضرت یوسف و حضرت یعقوب بود. پس از گذشت اتفاقاتی که برای حضرت یوسف و پدرش افتاد، حضرت یعقوب و خاندانش، که به درخواست یوسف به مصر آمدند، پس از مدتی جمعیت آن ها رو به افزایش بود. حضرت یعقوب و یوسف که فوت کردند، فراعنه در مصر فرمان روایی خود را آغاز کردند.

فراعنه از ازدیاد جمعیت بنی اسرائیل سخت نگران شدند و خواه ناخواه تصمیم گرفتند پسران آن ها را از میان بردارند و این یک کار طبیعی برای فراعنه ی ستمگر بود، ولی تورات میگوید: 

روزی یکی از ستاره شناسان نامدار در تعبیر خواب فرعون گفت: به زودی در میان بنی اسرائیل پسری متولد می‌شود که تخت و تاج تو به دست او نابود می‌گردد و فرعون برای پیشگیری از این حادثه، به مامورین خود دستور داد تا هر پسری که در بنی اسرائیل به دنیا می آید، او را بکشند و دختر بچه ها را زنده بگذارند.

ولی پروردگار چنین مقدر فرمود که موسی در چنین محیط وحشت آوری به دنیا آید و تاج و تخت فرعون را سرنگون سازد و بنی اسرائیل را خلفای خداوند در روی زمین قرار دهد.

تولد حضرت موسی

مادر موسی، در مدت بارداری، خود را از دیگران پنهان ساخت و چون زمان زایمان فرا رسید، به سراغ یک قابله فرستاد که با او آشنایی داشت و از او درخواست کمک کرد.همچنین هنگامی که موسی متولد شد، مهر او در دل قابله افتاد و به مادر موسی قول داد به مامورین فرعون گزارش ندهد و به مادر تاکید کرد که جان فرزندش را حفظ کند که او ویرانگر حکومت فرعون خواهد شد.

روایت ضعیف دیگری نیز وجود دارد که چون قابله از منزل بیرون رفت، مأموران حکومتی به حضور او شک کردند و به درون منزل یورش بردند ولی مادر موسی او را درون تنور آتش گذاشت و پس از رفتن ماموران، نوزاد را از درون تنور پر آتش در آورد.مادر به خوبی فهمید که نمی‌تواند کودک را در منزل نگه دارد، زیرا سر و صدای نوزاد به بیرون منزل می رسد و خطر بزرگی خانواده و نوزاد را تهدید می کرد.

قرآن می‌فرماید: به مادر موسی وحی فرستادیم که نوزاد را شیر بده و هنگامی که برای جان او ترسیدی کودک را در درون نیل بیفکن و نترس و غمگین نباش که او را به تو بر می‌گردانیم و فرزندت را از پیامبران قرار می‌دهیم. مادر نوزاد، صندوق چوبی یا زنجبیلی بافته از برگ خرما فراهم ساخت و به رود نیل رها کرد.

موسی در کاخ فرعون

هوا تاریک بود که مادر، حضرت موسی را درون صندوق گذاشت و با یک دنیا حسرت، روانه ی رودخانه کرد. امواج خروشان صندوق را حرکت داد و کم کم از چشمان مادر دور شد و از همه جا گذشت تا به کاخ فرعون رسید.

فرعون دستور داد آن صندوق اسرار آمیز را که میان آب و درختان باغ از حرکت باز ایستاده بود، از آب بگیرند و ببینند درون آن چیست؟!با دیدن نوزاد پسر و رنگ چهره ی او، بلافاصله فهمید که این نوزاد از بنی اسرائیل میباشد که مادرش از ترس ماموران به درون آب انداخته است. فرعون دستور کشتن کودک را صادر کرد، ولی همسرش آسیه، اجازه نداد. او گفت: این نوزاد نور چشم من و تو خواهد شد. او را نکشید شاید برای ما سودمند باشد و او را به عنوان پسر انتخاب کنیم و طوری او را پرورش دهیم که مایه ی اندوهشان گردد.

خداوند حضرت موسی را برای چه کاری فرستاد؟ به این ترتیب اراده ی تغییر ناپذیر خداوند در برابر خواست ناچیز فرعون و درباریان به پیروزی رسید. به تعبیر زیبای قرآن، آن ها نمی دانستند چه میکنند! و این اوج قدرت خداوند را می رساند که در درون کاخ، دشمنی برای فرعون و سرنگون حکومت خودکامه او پرورش می‌دهد.

پس از آنکه مادر دلسوخته، نوزاد خود را در آب رها ساخته چیزی نمانده بود که شیون و زاری راه بیاندازد. چون ترسید مبادا فرزندش غرق شود. ولی خداوند متعال قلب مادر را با نور ایمان و امید بر ساخت و آرامش بر خاطر مادر جای گرفت و به دخترش مریم سفارش کرد صندوق را تعقیب کند. مریم دنبال صندوق رفت و برای مادر خبر آورد که برادرش به درون کاخ فرعون رفته است.

چند تن از زنان دربار برای شیر دادن نوزاد آوردند، ولی نوزاد پستان هیچکدام را نمی گرفت و گریه نوزاد قطع نمی شد. در این هنگام خواهر موسی خود را به کاخ رسانید و گفت به او خبر داده‌اند که سراغ یک زن شیرده می گردید. من خانواده‌ای میشناسم که می توانند کودک شما را پرورش دهند و خیرخواه او باشد.پس از گرفتن پاسخ مثبت مادر را به کاخ آورد همین که پستان در دهان نوزاد قرار گرفت نوزاد آرام شد و شروع به مکیدن شیر کرده و خیال همه را راحت کرد.

آورده‌اند که وقتی موسی پستان مادر را قبول کرد، هامان وزیر فرعون گفت: من فکر می کنم تو مادر نوزاد باشی، زیرا تنها پستان تو را پذیرفت. مادر موسی با مهارت پاسخ داد: ای هامان، من زنی خوشبو و شیرم شیرین است. تاکنون هیچ کودکی به من سپرده نشده، مگر اینکه پستانم را پذیرفته است.

فرار موسی از کاخ فرعون

موسی در بهترین شرایط ممکن تا دوران بلوغ در کاخ فرعون به سر برد، ولی از بیان قرآن پیداست که او از همان نوجوانی و جوانی، سخنان توحیدی بازگو می‌کرد که فرعون و درباریان را ناراحت و نگران می‌ساخت.

حضرت موسی حتی دوستانی همفکر در بیرون از کاخ برای خود پیدا کرده بود و به آنهایی که گرفتار فرعون بودند، کمک هایی می کرد.

یک روز موسی در شهر به تنهایی راه می رفت که در یک مکان خلوت دید یک قبطی و یک بنی اسرائیل در حال دعوا با یکدیگر هستند. گویا آن مرد قبطی، سرآشپز فرعون بود و می خواست به اجبار از بنی اسرائیل بیگاری بکشد. بنی اسرائیل از موسی درخواست کمک کرد. در این هنگام موسی ضربه های محکم به سینه مرد قبطی زد که سبب شد قلب مرد از کار بیفتد و فوراً بر روی زمین رها شود.

بدون تردید موسی هرگز هدفش کشتن سراشپز نبود. هرچند واقعاً به عنوان یک قاتل، سزاوار مرگ بود. لذا بلافاصله از کار خود پشیمان شد و گفت: این خشم از کارهای شیطانی بود. پروردگارا من بر خود ستم کردم. مرا ببخش. خداوند نیز او را بخشید. چرا که خداوند آمرزنده مهربان است. موسی به شکرانه این توبه و اینکه گرفتار دشمن نشد و توانست از صحنه بگریزد گفت: برای سپاس از نعمت هایی که به من دادی، هرگز از مجرمان یاری نخواهم کرد.

کشته شدن یکی از ماموران دولتی، به سرعت در پایتخت پیچید و معلوم بود قاتل باید از بنی اسرائیل باشد، و این کار به عنوان مبارزه با نظام فرعون محسوب می شد.موسی به نزدیکی مکان قتل رفت تا اطلاعاتی به دست آورد. سپس در جای دیگری ناگهان همان مرد بنی اسرائیلی را دید که با یک نفر جنگ و دعوا به راه انداخته است. بنی اسرائیل دوباره درخواست کمک کرد. موسی به او گفت: چرا هر روز یک دعوا راه می‌اندازی و دردسر درست می کنی؟ و فریاد بر سر او کشید تا دعوا را خاتمه دهد.

مرد ترسید و گفت: آیا می خواهی مرا بکشی، همانطور که دیروز مامور دربار را به قتل رسانده ای؟!خبر بلافاصله به فرعون رسید و موسی فهمید ماجرای دیروز برملا شده است، و در این اندیشه بود که چه تدبیری بیندیشد.چون کشته شدن مامور دولتی توسط موسی، مسئله مهمی بود. فرعون جلسه‌ای تشکیل داد و پس از بحث و گفت‌وگو به این نتیجه رسیدند که موسی باید کشته شود. در این هنگام مردی خداپرست که در دل موسی را دوست داشت، با شتاب خود را به موسی رساند و گفت: فرعون تصمیم گرفته تو را به قتل برساند. تا دیر نشده فرار کن و از مهلک دور شو.

این مرد که به عنوان مومن آل فرعون مشهور شده، طبق برخی روایات حزقیل نام داشت و از نزدیکان فرعون بود. هیچ‌کس گمان نمی کرد آن مرد در انتظار ایجاد قیام عمومی و نابودی فرعون باشد. به همین دلیل چون احساس کرد جان موسی در خطر است، موسی را فراری داد. پس از ده سال که موسی به مصر برگشت به او کمک کرد و بنی اسرائیل را از مصر بیرون فرستاد و خودش به یک کوه پناه برد و در فرصت مناسب، همراه موسی از رودخانه نیل گذشت.

ملاقات موسی و شعیب

موسی خبر مومن آل فرعون را جدی گرفت و بدون برداشتن توشه مواد مورد نیاز، از شهر بیرون رفت. در حالی که هر لحظه منتظر بود شاید در دام ماموران بیفتد گفت: پروردگارا مرا از این قوم سرکش نجات بده. 

پس از سه یا هشت روز طی مسافت، شهر مدین نمایان شد و موسی، خوشحال شد که سرانجام به مقصد رسیده است، و در اینجا که در محدوده قلمرو فرعون نیست، می‌تواند زندگی خود را ادامه دهد.موسی از شدت خستگی و گرسنگی در زیر سایه درختی که در مسیر وجود داشت، تصمیم به استراحت گرفت.

در آغاز ورود به شهر، گروهی از مردم را دید که برای سیراب کردن گوسفندان خودشان، در پیرامون یک چاه جمع شده اند و هرکدام که قوی تر است، زودتر به نتیجه میرسد. در گوشه ای دید که دو دختر عفیفه از گوسفندان خود نگهداری می کنند، اما به چاه نزدیک نمی شوند و منتظرند دیگران بروند تا آنها گوسفندان خود را سیراب کنند. 

موسی جلو رفت و گفت: کار شما چیست؟ چرا اینجا ایستاده اید و گوسفندان خود را آب نمی‌دهید؟ دختران در پاسخ به او گفتند: گوسفندان خود را زمانی آب می دهیم که چوپان های دیگر گوسفندان خود را سیراب کنند. پدر ما پیرمرد ناتوان و کهنسالی است و ما ناچار باید گوسفندان را آب بدهیم و مراقبت کنیم.

موسی که تصمیم داشت یاور ستمدیدگان باشد، جلو آمد و گوسفندان آن دو را سیراب کرد و به آن جمعیت گفت: شما چه مردم بدی هستید که تنها به فکر خودتانید. موسی به سایه روی آورد و به درگاه خدا گفت خدایا من گرسنه ام، هر خیر و نیکی به من بفرستی به آن نیازمندم.

دختران برخلاف روزهای قبل زود به خانه رسیدند، و در پاسخ پدر که سبب زود آمدن را پرسید، ماجرا را بازگو کردند. پدرشان آنها را دنبال موسی فرستاد. یکی از آن دو دختر که به گفته قرآن با نهایت حیا گام برمی‌داشت و پیدا بود از سخن گفتن با یک جوان بیگانه شرم داشت، به سراغ او آمد و تنها این جمله را گفت: پدرم از تو دعوت می کند که پاداش و مزد آبی را که از چاه برای گوسفندان ما کشیدی، به تو بدهد. 

بدین‌ ترتیب شعیب پیامبر، موسی را نزد خود آورد تا مقدمات آماده شدن برای رهبری امت را فرا بگیرد.

ماجرای ازدواج حضرت موسی

پس از ورود موسی به خانه حضرت شعیب و تعریف ماجرای زندگی اش، حضرت شعیب به او گفت: من می خواهم یکی از دو دخترم را به همسری تو در بیاورم، ولی باید به جای مهریه، هشت سال برای من کار کنی و اگر هشت سال را تا ده سال افزایش دهی و محبت کرده‌ای، اما بر تو واجب نیست. حضرت موسی این قرارداد را پذیرفت و افزود: هر کدام از هشت یا ده سال را خواستم انجام می‌دهم.

بدین ترتیب موسی با دختر بزرگ شعیب ازدواج کرد. نام همسر حضرت موسی “صفورا” بود. ده سال از بودن نزد خطیب الانبیا شعیب علیه السلام و زندگی در غربت و چوپانی در بیابانهای مدین، به خوبی توانست خوی کاخ نشینی حاکم بر موسی را شستشو دهد و واقعاً باید موسی این دوره خودسازی را پشت سر می‌گذاشت. چرا که ماموریت سنگین او، مبارزه با بزرگترین جباران روی زمین و نجات بنی اسرائیل بود.

بازگشت موسی به مصر

پس از ده سال، موسی تصمیم گرفت دوباره به مصر و شهر خود بازگردد، که در این راه بازگشت، و طی اتفاقاتی که برای حضرت موسی در کوه طور افتاد، ایشان به مقام نبوت رسید و به مصر بازگشت.

جریان این اتفاقات و به پیامبری رسیدن حضرت موسی را می توانید در مقاله داستان حضرت موسی و دیدن خدا بخوانید که به صورت کامل توضیح داده شده است.

پس از آنکه موسی به مصر و به نزد فرعون رسید، به او گفت که ما (حضرت موسی و برادرش هارون) فرستاده پروردگار جهانیان هستیم. ماموریت داریم از تو بخواهیم بنی اسرائیل را از زنجیر بندگی آزاد کرده و همراه ما بفرستی.فرعون در پاسخ به این پیام گفت: آیا ما تو را در دوران کودکی در دامان مهر خود پرورش ندادیم؟ و چند سال از دوران عمرت را در میان ما نبودی؟ تو سابقه خوبی نداری و یکی از قبطیان را کشتی، از همه اینها گذشته، کفران نعمت های ما را کردی! موسی نخست به مورد مهمتر که حفظ آبرو باشد، یعنی کشتن قبطی اشاره می‌کند و می‌گوید: 

من آن کار را غیر عمد انجام دادم و به دنبال این رویداد، هنگامی که از شما ترسیدم، فرار کردم و پروردگارم به من حکمت و دانش بخشید، و مرا از پیامبران قرار دارد و به سوی تو فرستاد. سپس درباره خودش که فرعون برای بزرگ کردن او مطرح کرد گفت: این چه منتی است که بر سرم می گذاری؟ در حالیکه بنی اسرائیل را بنده خود ساختی، و مرا به جای آغوش مادر، در کاخ خود پرورش دادی!

امیرالمومنین در خطبه قاصعه می فرماید: موسی ابن عمران با برادرش بر فرعون وارد شدند، در حالی که لباسهای پشمین بر تن داشتند و در دست هر کدام عصایی بود. آنها با فرعون صحبت کردند که اگر تصمیم فرمان پروردگار شوی، فرمانروایی تو بر جا می ماند و عزت و قدرتت ادامه پیدا می‌کند. اما فرعون نپذیرفت و آن ها را مورد تمسخر قرار داد.

پس از مشاجره ای که فرعون با موسی داشت، دید که در برابر دیدگان درباریان نمی تواند عقب نشینی کند، به ناچار گفت اگر راستگو هستی، آن معجزه را بیاور.

در این هنگام موسی، عصایی را که در دست داشت، بر زمین انداخت که به مار بزرگی تبدیل شد و سپس دست خود را بر گریبان فرو برد و بیرون آورد، که ناگهان در برابر بینندگان سفید و روشن شد.

فرعون که بسیار ترسیده بود، تا چند دقیقه پیش، موسی را دیوانه می پنداشت گفت: این مرد جادوگری ماهر می باشد. فرعون در برابر نشانه هایی که موسی از نزد خداوند آورده بود، درمانده شد و چون سحر و جادو در مصر رواج داشت، کار موسی را سحر خواند.

معجزه موسی در برابر ساحران

فرعون برای اثبات حرف خود مبنی بر جادوگر بودن موسی، تصمیم گرفت تمام ساحران مصر را جمع کند، و به مسابقه با موسی بپردازند.

در روز مسابقه، موسی و هارون به رقابت با صدها ساحرِ ماهر پرداختند. موسی رو به ساحران کرد و گفت: هر آنچه دارید به میدان بیاورید. ساحران جادو های خود را آوردند و گفتند: به عزت فرعون که ما حتماً پیروزیم. 

در این هنگام عصاهای جادو گران، به صورت مارهای کوچک و بزرگ در آمدند و فریاد شادی از مردم و فرعون برخاست. از سوی دیگر صحنه به اندازه ای عظیم و وحشتناک بود که تا موسی در دل کمی ترسید که مبادا مردم تحت تاثیر این صحنه قرار بگیرند. پروردگار به او فرمود: تو از آنان برتر از آنها عمل خواهی کرد. آنچه در دست داری رها کن تا جادو های جادوگران را ببلعد. 

موسی عصای خود را انداخت. ناگهان ماری بزرگ شده و به سرعت شروع به بلعیدن عصاهای دروغین ساحران کرد. در این میان جادوگران فهمیدند که این کار جادو نیست، بلکه یک معجزه بزرگ الهی هست. ناگهان همگی به سجده افتاد و گفتند: ما به پروردگار عالمیان، پروردگار موسی و هارون ایمان آوردیم.

معجزات حضرت موسی

خداوند برای بیدار شدن گروه سرکش فرعون، نُه معجزه برای موسی پدید آورد که عبارتند از:

نحوه ی اعطای معجزه ی عصا و ید بیضا، به طور کامل در مقاله داستان حضرت موسی و دیدن خدا آورده شده است.

خداوند نخست طوفان شدیدی همراه با باران برای مصریان فرستاد که هفت شبانه روز ادامه یافت و همه سرزمین مصر را فرا گرفت. مردم از ترس به خانه ها و بیابان ها و کوه ها پناه بردند و گروهی نیز نزد فرعون رفتند و چاره کار را خواستند. فرعون گفت: این بلا را موسی برای شما ساخته است. پس پیش او بروید و از او بخواهید بلا را دور بگرداند. 

موسی که گریه و زاری آنها را دید، از خداوند خواست تا این عذاب را از مصریان دور بگرداند. قبطیان برخلاف قول خود رفتار پسندیده ای با بنی اسرائیل پیشه نکردند. خداوند برای بیدار ساختن آن گروه سرکش خشکسالی فرستاد.

از آنجایی که مصر یک کشور کاملا کشاورزی بود و بهترین زمین ها در اختیار فرعونیان بود، خشکسالی خطری جدی برای همه بود و صاحبان زمین ها خسارات جدی می دیدند. زمین داران نزد موسی آمدند و درخواست رفع عذاب کردند و به دعای موسی خطر برطرف شد، ولی عجیب اینکه باز عبرت نگرفتند.

به طور کلی آنها هنگامی که اوضاع مناسب بود و در آرامش به سر می‌بردند می گفتند: این وضع خوب، به سبب نیکی و پاکی و لیاقت ما می باشد. هنگامی که گرفتار مشکلات می‌شدند، فوراً آن را از جانب موسی و پیروان او دانسته و می گفتند: این از شر قدوم این ها می باشد.

پیروزی های پی درپی موسی بر فرعونیان، سبب دلگرمی بنی اسرائیل می شد، و می دیدند که پس از سالها اسارت، یک منجی الهی برای آن ها آمده است. موسی زمینه مناسبی برای تبلیغ رسالت خود پیدا کرد. پس از این رویدادها، دستوری برای سازندگی روحی و جسمی بنی اسرائیل صادر شد. خداوند به موسی و برادرش وحی فرستاد که خانه های نزدیک و مقابل هم بسازند و نماز را برپا دارند، و به آنها بشارت پیروزی داد. این پیام، خود امیدی برای بنی اسرائیل بود که شهامت ایجاد یک انقلاب اساسی را نداشتند، ولی اکنون در کنار یکدیگر مرکزیت یافته بودند

عبور از رود نیل

نزاع و دو دستگی میان پیروان موسی و طرفداران فرعون بالا گرفته بود. در دوران دربار نیز آسیه، مومن آل فرعون، جادوگران و معاونان دیگر، به موسی ایمان آورده بودند. وقتی کار به جای باریک کشیده شد فرعون جلسه مشورتی تشکیل داد و گفت بگذارید موسی را بکشیم و او پروردگارش را بخواند و نجاتش دهد.

فرعون با گروه بیشماری حرکت کرد و هنگامی که دو گروه یکدیگر را دیدند، یاران موسی گفتند: در برابر ماموران فرعونیان گرفتار شدیم و راه نجاتی وجود ندارد. فرعونیان ما را خواهند کشت.هر چند که بنی اسرائیل را ترس شدیدی فرا گرفته بود، ولی موسی با آرامش کامل به یاران خود گفت آن‌ها هرگز بر ما مسلط نخواهند شد، چرا که پروردگار با من است و به زودی مرا هدایت خواهد کرد.خداوند به موسی وحی کرد که عصایت را به دریا بزن! موسی عصای خود را به دریا زد.

ناگهان دریا شکافته شد و آب ها به کنار رفته و هر بخشی همچون کوهی بزرگ بر روی هم انباشته گردید. این معجزه بزرگ باید فرعونیان را به راه راست می آورد، ولی امان از نفس اماره هوس رانان که حتی در این لحظه، به فرعون به اجازه بازگشت نداد، و به تعقیب بنی اسرائیل پرداخت که از میان دریا مشغول عبور بودند. موسی و همه یارانش نجات یافته و به دنبال آنها فرمان داده شد، آب ها به حالت پیشین خود برگردند و امواج خروشان فرعون و یارانش را در برگرفته و همه آنها را غرق کرد. فرعون که نزدیک به غرق شدن بود، بی خبری از برابر دیدگان او کنار رفت و فریاد زد: من ایمان آوردم که معبودی جز خدایی که بنی اسرائیل به ایمان آورده اند، وجود ندارد و در برابر چنین پروردگار توانایی تسلیم هستم.

ولی پروردگار خطاب کرد: اکنون ایمان می‌آوری در حالی که پیش از این طغیان و سرکشی می کردی! در حالی که، در گروه مفسدان در زمین و تبهکاران قرار داشتی. ولی امروز بدن تو را از آب رهایی می بخشیم تا درس عبرتی برای آیندگان باشی.

هم اکنون در موزه های مصر و بریتانیا چند جنازه مومیایی از فراعنه باقی مانده است، که احتمالاً یکی از آنها همین فرعون باشد. آورده اند که چون فرعون فرزندی نداشت، پس از او هامان هفت سال فرمانروایی کرد و چند سال نیز، فرزندان او حکومت کردند، تا اینکه موسی به همراه بنی اسرائیل به مصر برگشت.

امید روشن هستم، از سال 96 پا به عرصه سایت گذاشتم. من یکی از علاقمندانِ حوزه سئو هستم و تلاش میکنم با علم سئو مطالب آموزشی بیشتری را در بستر وب منتشر کنم.

امید روشن هستم، از سال 96 پا به عرصه سایت گذاشتم. من یکی از علاقمندانِ حوزه سئو هستم و تلاش میکنم با علم سئو مطالب آموزشی بیشتری را در بستر وب منتشر کنم.

خلاصه داستان حضرت موسی کلاس چهارم

نظر خود را بنویسید

آخرین مطالب